یادداشت های ویژه

شهادت امام حسن مجتبی (ع)

«قعود حسنی و قیام حسینی»[1]
قاسم درزی؛ استادیار پژوهشکده اعجاز قرآن
دکتر قاسم درزی.png

امام حسن (ع)، امام دوم شیعیان جهان، در شب پانزدهم ماه مبارک رمضان سال سوم هجری دیده به جهان گشود [اصول کافی، 1/461، ط آخوندی]این امام همام القاب فراوانی از قبیل: سبط، سید، زکی، مجتبی، زاهد و ... داشت که بهترین آن­ها لقبی است که پیامبر (ص) برای او و برادرش امام حسین (ع) به عنوان «سیدا شباب اهل الجنه» گذاشت. [ابن شهر آشوب، مناقب، 3/398؛ بلاذری، انساب الاشراف، 2/7]
حسن بن علی، هفت سال در دوران جدّش، رسول اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله ، زندگی کرد و سی سال از همراهی پدر بزرگوارش، امیرمؤمنان علیه‏السلام ، برخوردار بود. پس از شهادت پدر (در سال 40 هجری) به مدّت 10 سال امامت امّت را به عهده داشت. سرانجام معاویّه، با فریفتن «جُعده» همسر آن حضرت و اعطای صدهزار درهم و وعده ازدواج با فرزند خود یزید، امام علیه‏السلام را مسموم ساخت، و حضرتش بعد از 40 روز تحمل بیماری در 28 صفر سال 50 هجری در سن 48 سالگی مظلومانه به شهادت رسید، و در قبرستان «بقیع» در مدینه منوره مدفون گشت.
در مورد میزان علاقه پیامبر (ص) به حسنین همین بس کهامام صادق (ع) فرمود: پیامبر اکرم (ص) از بس حسن و حسین را دوست می­داشت، با تولد هر کدام دو رکعت نافله بر نماز مغرب قرار داد، یعنی چهار رکعت نافله مغرب را به جهت حب آنان قرار داد. [بحار، 43/275، 292]
آن حضرت پس از شهادت علی (ع) بنا بر نصوص فراوانی که در این زمینه وجود دارد سمت امامت شیعیان را برعهده گرفت. به عنوان نمونه ار پیامبر (ص) وارد شده است: «شما دو تن، امامید و مادرتان به یقین شافعه است.»[حیاة الحسن (ع)، 1/42؛ اثباة الهداة، 5/134،142] و همچنین علی (ع) فرموده است: «پسرم، تو ولی امر و ولی دم هستی.» [اصول کافی، 1/299] همچنین وارد شده است: «الحسن و الحسین امامان قاما او قعدا» [ابن شهر آشوب، 4/20 ؛ بحار الانوار، 43/299، 291، 305؛ حر عاملی، 886]
لیکن صلحی که این امام همام با معاویه داشته اند برای برخی کژاندیشان شبهه هایی را بر شجاعت و حتی امامت این بزرگوار ئارد کرده است که حدیث پیش گفته را میتوان ناظر به همین شبهات و رفع آن­ها دانست. گر چه در تاریخ نیز شواهد فراوانی بر شجاعت و بی تمایلی آن حضرت در صلح با معاویه وارد شده است تصمیم ایشان بر کارزار با او را نشان میدهد. از جمله این موارد میتوان به نکات زیر اشاره کرد:
1- امام (ع) هنگام بیعت برای مسلمانان و به خصوص آن­ها که قصد تحمیل شرایطی را به ایشان داشتند تنها با این شرط بیعت آن­ها را پذیرفت که: مسلمانان در برابر امام، مطیع محض باشند و با هر کس که بجنگد آنان نیز با او بجنگند و با هر کس صلح کند آنان هم صلح کنند. 2- بر حقوق لشکریان بر پایه­ی صد صد افزود 3- دستور به اعدام دو تن از جاسوسانی داد که معاویه برای دریافت اخبار لشکر امام (ع) و فریب پیروان امام (ع) به کوفهو بصره فرستاده بود. [صلح الحسن، راضی آل یاسین، بغداد، ص 76]
همچنین آن حضرت در پی دسیسه چینی و اخلالهایی که معاویه در میان سپاهیان ایشان ایجاد کرده بود به او نامه نوشته و او را به انجام کارزار با وی تهدید کرد و فرمود: «از اینکه جاسوسان را بسوی من گسیل می­داری معلوم می­شود آهنگ برخورد داری. من در این امر شکی ندارم. منتظر باش اگر خدا بخواهد.»[حیاة الامام الحسن، باقر شریف قرشی، نجف، 44]
امام حسن (ع) در صراحت و بی باکی نیز شهره بوده است و تاریخ نویسان نیز به این موضوع اشاره کرده اند چنان که وی در سنین کودکی و پس از رحلت پیامبر اکرم (ص)، هنگامی که ابوبکر بر روی منبر رسول الله در حال سخنرانی میبیند به وی اعتراض کرده و او را از تکیه زدن بر منبر جدش باز میدارد [حیات الامام الحسن، ص 48]
لیکن با این وجود و بنا به دلایل فراوانی که در روایات بدان اشاره شده است، حضرت مجبور به مصالحه با معاویه گشت. از جمله دلائل این مصالحه میتوان به روایات ذیل اشاره کرد:
در این باره شيخ صدوق(ره)در كتاب علل الشرايع به سند خود از ابى سعيد عقيصا روايت كرده كه وقتىبه نزد امام حسن(ع)رفت و به آن حضرت عرض كرد: اى فرزند رسول خدا چرا با اينكهمى‏دانستى حق با شماست‏با معاويه گمراه و ستمگر صلح كردى؟«امام فرمود: اى ابا سعيد آيا من حجت‏خداى تعالى بر خلق او و امام و رهبر آنها پس از پدرم(ع) نيستم!گفتم: چرا! فرمود: آيا من نيستم كه رسولخدا(ص)درباره من و برادرم حسين فرمود: «حسن و حسين(ع)هر دو امام هستند، چه قيامكنند و چه قعود؟گفتم: چرا!
امام فرمود: پس من اكنون امام و رهبرم چهقيام كنم و چه نكنم.اى ابا سعيد علت مصالحه من با معاويه همان علت مصالحه‏اى است كهرسول خدا(ص)با بنى ضمرة و بنى اشجع و مردم مكه در بازگشت از حديبية كرد، آنان كافربودند به تنزيل(و ظاهر صريح آيات) قرآن، و معاويه و اصحاب او كافرند به تاويل(وباطن آيات)قرآن، اى ابا سعيد وقتى من از جانب خداى تعالى امام هستم نمى‏توان مرا دركارى كه كرده‏ام چه صلح‏و چه جنگ تخطئه كرد، اگر چه سر كارى كه كرده‏ام براى ديگرانروشن و آشكار نباشد.
آيا خضر را نديدى كه وقتى آن كشتى راسوراخ كرد، و آن پسر را كشت، و آن ديوار را بر پا داشت، كار او مورد اعتراضموسى(ع)قرار گرفت چون سر آن را نمى‏دانست، تا وقتى كه علت را به او گفت راضى گشت، وهمين گونه است كار من كه شما به خاطر اينكه سِرّ كار ما را نمى‏دانيد مرا هدف اعتراضقرار داده‏ايد، در صورتى كه اگر اين كار را نمى‏كردم احدى از شيعيان ما بر روى زمينباقى نمى‏ماند، و همه را مى‏كشتند»[ علل الشرايع، ص 200.] در این روایت شریف حضرت به صراحت علت صلح خود را حفظ خون شیعیان و جلوگیری از به هدر رفتن آن می­داند.
در روایت دیگریزيد بن وهب جهنى گويد: هنگامى كه امام حسن را خنجر زدند و در مدائن بسترى و دردمندبود، به نزد آن حضرت رفته و گفتم: چه تصميمى دارى كه مردم متحير و سرگردان‏اند؟حضرتدر پاسخ من چنين فرمود:من به خدا معاويه را براى خودم بهتر از اينان مى‏دانم كه خيال مى‏كنندشيعه من هستندو نقشه قتل مرا مى‏كشند، و اثاثيه مرا غارت كرده و مالم را مى‏برند، به خدا سوگنداگر من از معاويه پيمانى بگيرم كه خونم را حفظ كنم و در ميان خاندانم در امان باشم،بهتر است از اينكه اينان مرا بكشند و خانواده و خاندانم تباه گردند، به خدا سوگنداگر با معاويه بجنگم هم اينان گردنم را گرفته وتسليم معاويه‏ام خواهند كرد. به خدا سوگند اگر من با او مسالمت كنم در حالى كه عزيز و محترم هستم، بهتر است كه مرا بكشد در حالى كه اسير او باشم و يابر من منت نهاده(و آزادم كند)و تا روز قيامت ننگى براى بنى هاشم باشد، و پيوسته معاويه و دودمانش بر زنده و مرده ما منت‏بگذارند [احتجاج طبرسى، ص 148.] در این روایت شریف حضرت دلیلی اصلی این مصالحه را عدم اطمینان به اطرافیان و یاران خود و نبود شیعه واقعی در کنار خود معرفی میکند که امکان موفقیت حضرت در کارزار با معاویه را غیر ممکن می­سازد.
در این رابطه علامه قندوزى از علماى اهل سنت در كتاب ينابيع المودة از آن حضرت روايت كرده كهدرباره علت صلح با معاويه سخنرانى كرده، چنين فرمود: اى مردم بخوبى دانسته‏ايد كه خداى بزرگ شما را به وسيله جد من(ص)هدايت فرمود، و ازگمراهى نجات داد، و از نادانى و جهالت رهانيد، و پس از خوارى عزيزتان كرد و بعد ازقلت و كمى عددتان بسيار كرد، و همانا معاويه درباره حقى كه مخصوص به من است‏با من بهمنازعه برخاسته و من صلاح امت و قطع فتنه را در نظر گرفتم و شما هم با من بيعتكرديد تا با هر كس كه من مسالمت كردم مسالمت كنيد، و با هر كس جنگيدم بجنگيد، و منچنان ديدم كه با معاويه به مسالمت رفتار كنم و آتش بس برقرار سازم و با او مصالحهكنم، و چنان ديدم كه جلوگيرى از خونريزى بهتر است، و منظورى از اين كار جز خيرخواهىو بقاى شما ندارم‏«و اگر چه من مى‏دانم شايد براى شما آزمايش و بهره‏اى است تا مدتىمعين‏[ ينابيع المودة، ص 293.]
با توجه به آن­چه که تاکنون بیان کردیم مشخص می­گردد که آن حضرت به دلایل گوناگونی از قبیل نداشتن یارانی وفادار و جلوگیری از به هدر رفتن خون شیعیان و حفظ جریان تشیع و برخلاف میل باطت=نی آن حضرت مجبور به مصالحه با معاویه گردید و این مصالحه به هیچ روی گردی بر دامن معصوم آن حضرت نمی نشاند.
در انتها لازم میدانم به کرامتی از حضرت (ع) اشاره کرده تا موضوع این مقاله را با عرض ارادتی به حضرتش به پایان بریم:
میرزا محمّد شفیع شیرازی متخلص به وصال شیرازی متوفّی سال 1262 ه . ق در شیراز از بزرگان شعرا و ادبا و عرفای عصر فتحعلی شاه قاجار بود. علاوه بر مراتب علمی، به تمام خطوط هفت گانه (نسخ، نستعلیق، ثلث، رقاع، ریحان، تعلیق و شکسته) مهارتی به سزا داشته و کتابهای فراوانی نیز با خطوط مختلف نگاشته است. از جمله، اینکه 67 قرآن به خط زیبای خود نوشته است. بر اثر نوشتن زیاد چشمش آب می‏آورد و به پزشک مراجعه می‏کند، دکتر می‏گوید: من چشمت را درمان می‏کنم، به شرطی که دیگر با او نخوانی و خط ننویسی. پس از معالجه و بهبودی چشم، دوباره شروع به خواندن و نوشتن می‏کند تا اینکه به کلّی نابینا می‏شود. سرانجام با حالت اضطرار متوسل به محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و آل او می‏شود. شبی در عالم رؤیا پیغمبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله را در خواب می‏بیند، حضرت به او می‏فرماید: چرا در مصائب حسین مرثیه نمی‏گویی تا خدای متعال چشمت را شفا دهد. در همان حال حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام حاضر گردیده، می‏فرماید: وصال! اگر شعر مصیبت گفتی، اوّل از حسنم شروع کن؛ زیرا او خیلی مظلوم است.
صبح آن روز وصال شروع کرد دور خانه قدم زدن و دست به دیوار گرفتن و این شعر را سرودن:
از تاب رفت و طشت طلب کرد و ناله کرد
آن طشت را ز خون جگر باغ لاله کرد

 

 

 
نیمه دوم شعر را که گفت، ناگهان چشمانش روشن و بینا شد. آن گاه اضافه کرد:
خونی که خورد در همه عمر، از گلو بریخت
دل را تهی ز خون دل چند ساله کرد
کلثوم زد به سینه و از درد ناله کرد
زینب کشید معجر و آه از جگر کشید[شیخ علی میرخلف‏زاده، گلشن وصال، ص273 ]

 


[1]- این مقاله با شکلی بسیار مختصرتر از حالت کنونی و با حذف ارجاعات آن سالیانی پیش درروزنامه ایران به انتشار رسیده است. اما لزوم طرح برخی مباحث مهمی که در نسخه پیشین حذف شده بود من را بر آن داشت تا به بازنشر آن در قالبی کاملتر از گذشته بپردازم. ​​​​​​​