یادداشت های ویژه

میلاد حضرت زینب کبری (س)

دختر و پدر
دکتر مسعود حاج ربیع، استادیار گروه ادیان و عرفان دانشکده الهیات و ادیان

شده است فکر کنی به کودکی، به نوزادی، که بویش، رویش، گریه اش، خنده اش و همه جمالش زینت توست؟ همان که به دنیا آمد، دل و تن چراغانی شد، ترانه های عشق سروده شد، دل غزل وصل سرود و پروانهmasod haj rabi i.jpg ها آواز استقبال سر دادند. اما امروز، در خانه علی و فاطمه، شمع دختری پاک ترین پاک و نو رسیده ترین نو رسیده برافروخته شده و از حُرم گرمای دل کوچک و تپنده اش، آن بیت ربانی، از نور و گرمای الله نور السموات و الارض، گرم تر و نورانی تر شده است. اینک، در خانه علی، پروانه ها ترانه خوان شده اند، می پرند، می دوند، بال و پر می زنند دور آن قنداقه ودستی که سال ها، باب خانه علی با حرکتش آشنا بود ودستاس و گندم خانه علی، شاهدهر روز مهرزنانه اشبود، با آن پروانه های غزل خوان، غزل مهر سروده: "زینب خوش آمدی، زینت پدر"!حالا همه زیر باران این عشق، چون برگ های درختان بهاری، سبز و جاری هستند.
شاید طراوت این بهار پر بها و صفای باران این کودک حوروش، پدر را که به زینت دختر، جمالی بر جمالش بنشسته و دلی به مظهریت او نو کرده، بیش از همه متوجه جذبه لوامعوجودش کرده است. حال می توان گفت: زینت پدر، پدر قدر تو را بهتر از همه می داند؛ پس به بار و به بار تا بزرگ شوی. زیر این بارش، می توان زمزمه پدر و کودک رشیدش را شنید: تو در حجر مهر فاطمه غزل قرب شنیده ای و حس استقامت و پرستاری بگرفته ای، تو در کنار پدر شاهد ولایت در آغوش کشیده ای و نوازش غریب و یتیم بنیوشیده ای، پس ای باران پدر! با روح جمعیات، ، از صورت رحمانی و رحیمی، بر کودکان نا بالغ هستی به بار و به بار و نسیم بلوغ را بر صورت و سیرت آنان بنواز.
حال می توان دست مردانه پدر را دید که از گرمای هدایت پدرانه خود بر همه، گرم تر از همیشه است. می توان طلوع آن خورشید را بر آن کودک رشید و نوازش آن دستِ در ذات، هادی را بر آن کودک مشاهده کرد. می توان از ورای زمان، در سِرَ دل، شنیداین ندا را که بابای من! زمانِ برادرت حسین را به یاد آور، زمان سرود "ما رایت الا جمیلا" را و صحنه ای که باید آن حس آموخته، آن استقامت یادگرفته از سفره مادر را در آن زمین و زمان، برتر از هر شیر زنی نمایش دهی. به یاد آور عزیز بابا! آن حس بارش بهارانهی بی دریغ که بارها در کنار غریب و یتیم، از من دیدی و آموختی و آن حس پرستارانهی پر احساس مادرت، در کنار غریبی ها و زخم تن و دل من. یادت هست چگونه مادرِبارانت بر غربت و جراحتم می بارید و چگونه می گفت یا نار کونی بردا و سلاما. پس تو هم اقیانوس لطف شو بر قلب غریب برادرت. باران من! پرستار باش، شمع باش، خاموش مشو، هرگز منشین و امتداد وجود من باش. به یاد آور که روزی بر بالین شهادت برادر می نشینی و بارقه امید در چشمانش می بینی، پس پرستارش باش و از آن برق امید، جهان را به حق امیدوار کن. و بشوی اوراق تاریک جهالتِ اهل زمان و بنواز وبپوشان به صوت الحسن، هر صوت القبیح را. جان بابا! بر همه آشکار کن که انکرالاصوات، صوت رها در ظلمت جهل و ظلم کور دلان است همان صم بکم عمی فهم لا یعقلون.
و می دانم که تو در مرز گذشته باقی نمی مانی. آینده از آن توست ای کودک رشید. تو در هر زمان می رویی و می رویی. هر مجاهد با تو می روید. هر بارشِ بانویی رشید که فرزندی سر براه به اقلیم عشق می سپارد تا رقصی ظلمت شکن زیر شمشیر عشق کند، از تو می بارد. هر چشم نگران که سوخته درد فقیر، غربت یتیم و غم مردم است، از تو می نگرد و به می سوزد و هر دست مبارک، هر نیت صادق و فکر بکر که عامل به گره گشایی بی منت است، از تو متبرک و صادق و بکر است و اینها همان است که گفتم! تو امتداد وجود منی!
پس ای باران زمین و زمان و انسان! در غربت و تنهایی انسان پرستار دل و جانش باش.
و سلام علی قلب زینب الرؤوف و علی امه الطاهره و آبائه الطیبین الطاهرین